«خانه کرم خاکي»


 





 
کرم خاکي داشت زير لب غر مي زد، ريشه ي گياه به او گفت:
-چيه؟ چرا امروز اين قدر بي حوصله اي؟
کرم جواب داد:
-من از اين که هميشه زير خاک زندگي کنم، خسته شدم. مي خوام از خاک بيرون بيام و ببينم روي زمين چه شکليه؟ دلم مي خواد برم جاهاي مختلف رو ببينم.
ريشه گياه با ناراحتي به او گفت:
-نه، اگه تو بري من چطوري به رشدم ادامه بدم؟ آخه وقتي تو اين ور و اون ور مي ري خاک ها جابه جا و نرم مي شن و من راحت تر مي تونم رشد کنم و ريشه هامو همه جا پخش کنم. تازه وقتي تو حرکت مي کني توي خاک سوراخ هايي به وجود مياد که باعث مي شه هوا به خاک برسه و اين به رشد من کمک مي کنه.
کرم خاکي خيلي تعجب کرد و به ريشه گفت:
واقعاً يعني من اين قدر براي رشد گياه مفيدم و خودم نمي دونستم.
ولي بعد يک دفعه ياد تصميمش افتاد و گفت:
-نه، نه، من بايد برم بيرون از خاک رو ببينم.
ريشه به کرم گفت:
-ببين دوست عزيز، تو نمي توني بيرون خاک زندگي کني، تو بايد...
کرم خاکي با ناراحتي وسط حرف ريشه پريد و نگذاشت او حرفش را ادامه بدهد و گفت:
-همين که گفتم! من تصميم خودمو گرفتم.
و بعد هم با خوشحالي به سمت بالا رفت تا از خاک بيرون بيايد.
صبح زود کرم کوچولو آرام آرام سرش را از خاک بيرون در آورد، با خودش گفت:
-واي، چقدر اين جا روشنه، چه نوري.
به خاطر اين که هوا خنک و همه جا پر از شبنم و مرطوب بوده، کرم کوچولو راحت روي زمين حرکت مي کرد، با ذوق به گل ها، درخت ها و... نگاه مي کرد و لذت مي برد. کم کم خورشيد خانم بالا آمد و گرمايش همه جا را خشک کرد، کرم کوچولواول که يک کم گرمش شد، زير برگي رفت و کمي استراحت کرد، بعد خواست برود و جاهاي ديگر را ببيند ولي بدنش مثل قبل حرکت نمي کرد، انگار بدنش خشک شده و به زمين چسبيده بود.

با خودش گفت:
-واي حالا چي کار کنم؟
حالش مرتب داشت بدتر و بدنش خشک تر مي شد چيزي نمانده بود که به زمين بچسبد.
کرم خاکي با عجله سرش را داخل خاک کرد و رفت زير زمين ميان خاک ها، يک کم بي حرکت ماند تا کمي حالش جا آمد، ريشه تا کرم خاکي را ديد گفت:
-چي شد؟ حتماً حالت بد شده، نه؟ بدنت چسبيده بود به زمين؟
کرم خاکي گفت:
-آره، اما تو از کجا فهميدي؟ تو که توي خاک ها بودي.
ريشه گفت:
دوست عزيزم، خدا موجودات زيادي آفريده که هر کدوم بايد در جاي مخصوص خودشون زندگي کنن و اگه اون جا نباشن مي ميرن. مثلاً ماهي بايد تو آب زندگي کنه و کرم خاکي توي خاک، چون اگه بيرون از خاک باشه در اثر حرارت و گرماي نور خورشيد بدنش خشک مي شه و مي چسبه به زمين و ديگه نمي تونه حرکت کنه.
کرم خاکي با خوشحالي اطراف ريشه حرکت کرد و گفت:
-خدا را شکر که زودتر اومدم خونه ي خودم. از اين به بعد اين قدر اين طرف و اون طرف مي رم که تو سريع رشد کني و من دوست خوب و قوي مثل تو داشته باشم.
ريشه هم از خوشحالي به خودش تکاني داد و به سمت پايين خاک رفت تا بيشتر رشد کند.
منبع:نشريه 7 روز زندگي، شماره110.